روز دوم که اونجابودیم دیدیم داره میاد اونم با یه الاغ گفت : الاغه . نمی دونم پیش خودش چی فکر کرده بود گفتم: اِ راست میگی تنها فکر کردی یا دوستتم کمکت کرده ؟ خندید گفتم :داداش ما الاغ سواریم چی فکر کردی گفت: راست میگی ؟ نخواستم کم بیارم گفتم بله . یه بار تو بچگی هام سوار الاغ شدم اونم دو سه نفر با خود الاغ کمکم کردن تا سوارشم . گفت : اگه راست میگی سوار شو ببینیم . ساعت ورزش و سرگرمی بود همه اومدن . یه خیز برداشتم و خواستم سوار شم نشد که نشد گفتم : زینب بیا کمک کن فکر کنم پیر شدم جوونی هام سوار می شدما. سوار شدم خیلی پسر شیطونی بود یه دفه زد به الاغ اگه دوستم باهام نبود که کارم ساخته بود . هر طور بود الاغه رو نگه داشتیم .به خیر گذشت. گفتم که داریم میریم ببخشید دیگه . گفت : مگه به این سادگی هاست که از اینجا راحت بشین . گفتم یعنی چی ؟ گفت : هر چی سگه تو روستاست جمع میکنم و دور حیاط مدرسه میارم تا نتونید بیرون بشین. کلی وقت صرف کردیم تا قانع شد که باید بریم . این یکی هم به خیر گذشت. اگه وقت کردین حتما جهاد کنید ؛ جهاد میکنی تا بسازی در کنارش خودتم ساخته میشی بد میگم؟ یا مهدی (عج) 1392/1/31 [ دوشنبه 92/4/24 ] [ 12:20 عصر ] [ زهرا ]
|
|
|